کد مطلب:30088 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:107

مُسلم مَجاشِعی












مُسلم، به هنگام حكومت حُذَیفة بن یَمان بر مدائن، در آن دیار می زیست. پس از روزگار خلافت عثمان بن عَفّان و ابقای حذیفه بر حكومت آن دیار از سوی علی علیه السلام، حذیفه نامه امام علیه السلام را برای مردم، قرائت كرد و آنان را به بیعت با علی علیه السلام فرا خواند و در عظمت آن بزرگوار، سخن گفت.

پس از بیعت مردم، مسلم از حذیفه خواست تا حقیقت آنچه را كه گذشته است، بازگوید، و او چنین كرد و مسلم، شیفته علی علیه السلام شد[1] و در عشق به آن بزرگوار، بدان سانْ استوار گام برداشت كه علی علیه السلام در هنگام جنگ جمل، درباره او فرمود:«این جوان، از كسانی است كه خدا دلش را از نور و ایمان، آكنده كرده و او كشته می شود... ».[2].

و در آن روز، او - كه دستانش قطع شده بود - نخستین كسی بود كه شهد شهادت نوشید.[3].

6707. المناقب - به نقل از مُجْزَأه سُدوسی، در یادكردِ حوادث جنگ جمل -:چون دو لشكر (لشكر امیر مؤمنان و لشكر اصحاب جمل) با هم روبه رو شدند، بصریان به سوی یاران علی علیه السلام تیر می انداختند تا آن كه گروهی از آنان را زخمی كردند.

مردم گفتند:ای امیر مؤمنان! تیرهای آنان ما را زخمی كرده است. منتظر چه هستی؟

علی علیه السلام فرمود:«بار خدایا! تو را گواه می گیرم كه من راه عذرشان را نبستم و به آنها هشدار دادم. پس تو برای من در برابر آنان گواه باش».

سپس علی علیه السلام زِرِهش را خواست و آن را به تن نمود و شمشیرش را حمایل كرد و عمامه را به سر و صورت پیچید و بر استر پیامبرصلی الله علیه وآله نشست و قرآن طلبید و آن را به دست گرفت و فرمود:«ای مردم! چه كسی این قرآن را می گیرد و این قوم را به سوی آن می خواند؟».

جوانی از [ قبیله] مَجاشع - كه به او «مُسلم» گفته می شد و قبایی سفید به تن داشت - برجَست و به علی علیه السلام گفت:ای امیر مؤمنان! من آن را می گیرم.

علی علیه السلام فرمود:«ای جوان! دست راستت قطع می شود و با دست چپت آن را می گیری و آن هم قطع می شود. سپس با شمشیر به تو می زنند تا كشته شوی».

جوان گفت:ای امیر مؤمنان! من تاب این چنین كارهایی را ندارم.

پس علی علیه السلام در حالی كه قرآن در دستش بود، دوباره ندا داد. پس همان جوان برخاست و به علی گفت:ای امیر مؤمنان! من آن را می گیرم.

[ علی علیه السلام] گفته پیشین خود را بازگفت؛ امّا جوان گفت:ای امیر مؤمنان! مشكلی نیست و این سختی در راه خدا اندك است.

سپس جوان، قرآن را گرفت و با آن به سوی بصریان رفت و گفت:ای مردم! این كتاب خدا در میان ما و شما داوری كند.

در این حال، راوی می گوید:پس مردی از لشكر جمل به دست راست او زد و آن را قطع كرد. پس قرآن را به دست چپ گرفت. آن هم قطع شد. سپس با سینه اش آن را نگاه داشت. پس آن قدر بر او شمشیر زدند تا كشته شد. خدایش بیامرزد![4].

6708. الجمل:مادر مسلم، حضور داشت. فریادی كشید و خود را بر او افكند و او را از قتلگاهش بیرون كشید و گروهی هم از لشكر امیر مؤمنان به او پیوستند و در حمل جنازه به او كمك كردند تا آن كه او را پیش امیر مؤمنان آوردند، و مادرش می گریست و ناله می زد و می خواند:

پروردگارا! مسلم، آنان را [ به قرآن] فرا خواند

كتاب خدا را می خوانْد و از آنان نهراسید.

امّا نیزه هایشان را از خون او رنگین كردند

در حالی كه مادرشان [ عایشه] ایستاده بود و آنان را می نگریست.

آنان را به كشتنْ فرمان می داد، نه آن كه باز دارد.[5].

ر. ك:ج 5، ص 215 (تلاش های امام برای جلوگیری از نبرد).









    1. إرشاد القلوب:343 - 321.
    2. إرشاد القلوب:342.
    3. شرح نهج البلاغة:112/9، الفتوح:473/2، المناقب:186.
    4. المناقب:223/186، الفتوح:472/2، شرح نهج البلاغة:111/9 و 112.
    5. الجمل:339. نیز، ر. ك:مروج الذهب:370/2، الكامل فی التاریخ:350/2.